همدستیِ سینما و نقاشی بیشتر مثلِ عملیاتِ تفریق است تا عملیاتِ جمع، ازاینرو که دیدِ بیرونی را به درونِ احساس، تفکر و انتزاع هدایت میکند. بنابراین، تلاقیِ پردهی سینما و بومِ نقاشی امرِ رؤیتناپذیر را رؤیتپذیر میکند و غایب را بر حاضر، و ذهن را بر بدن ارجح میشمارد.
هرچند برخی بر این باورند که فیلم با تاریخِ هنر ارتباطی ندارد، واقعیت این است که اغلبِ فیلمسازان برای شکلدهی یا غنیساختنِ معنای آثارشان از نقاشیها بهره میبرند. در نتیجه، این تاریخِ هنر در فیلم نهفته است، گرچه نقاشی با احضارِ هنرِ متعالی و خلاقیت، به جای تکنولوژی و فرهنگِ تودهای، یک ابژهی ممنوعهی میل برای سینما برمیسازد. رابطهی عشق و نفرت میانِ سینما و نقاشی به واسطهی گرایشِ تاریخِ هنر به فراتررفتن از مرزهای متن یا نیتِ فیلمساز بهمراتب پیچیدهتر هم شده است. پرداختن به رابطهی این دو هنر، بیش از آنکه مطالعهی ارجاعات در فیلم باشد، زیباییِ مواجههی سینما و نقاشی را آشکار میکند.
تلاشِ مؤلف در این کتاب ریشه در این باور دارد که تاریخِ هنر به مثابهی یک نظامْ دیگر نمیتواند از مطالعاتِ سینمایی چشم بپوشد، چراکه ظهورِ سینما معنای واژهی «هنر» و معنای واژهی «تاریخ» را برای همیشه تغییر داده است.