ناگیسا اُوشیما در سالِ ۱۹۵۹ شهر عشق و امید را روانهی پردهی سینماها کرد، داستانِ جوانی زاغهنشین که بیپروا مرتکبِ جرم میشد. موجِ جدیدی از فیلمسازی با هدفِ بهچالشکشیدنِ فضای مسلط بر جامعه و البته سینما ژاپن را فراگرفت. ظهورِ شورشیگری را در غرب میتوان به گرایشهای طبیعیِ جوانان و جوشوخروشِ نوجوانانِ نسلِ «انفجارِ جمعیت» نسبت داد، اما در ژاپن این جریان دوچندان شگفتانگیز و غیرِمنتظره بود. در جامعهای که ثبات، هویتِ جمعی، احترام به بزرگترها و سنّتهاشان، و خودداری از بروزِ احساساتِ شخصی در میانِ جمع را میستود، فیلمِ اُوشیما بشارتی بود به رخدادهای دههی ۱۹۶۰ و بازتعریفِ رادیکالِ جامعهی ژاپنی.
آگاهی از رخدادهای مه-ژوئنِ سالِ ۱۹۶۰ پایهی هرگونه ارزیابی از پیدایشِ جریانِ موجِ نوِ سینمای ژاپن است؛ باید بدانیم فیلمی مثلِ کودتای یُشیشیگه یُشیدا نهفقط از دلِ موجِ نو بیرون میآید، بلکه فهمکردنِ آن مستلزمِ داشتنِ اطلاعاتِ مبسوطی از تاریخِ ژاپن در دههی ۱۹۳۰ است. به احتمالِ قریببهیقین، ناآشنایی با تاریخ و فرهنگِ ژاپن ما را از ارزیابیِ شایستهی این فیلمها بازمیدارد. در نتیجه، میتوان گفت پژوهشِ پیشِرو بیش از هر چیز تحشیهای بر موجِ نو است و هدفِ آن، بیش از هر چیز، بازگشت به یک دورهی تاریخی، علیالخصوص دههی ۱۹۶۰، و توصیفِ این نکته است که چگونه دایرهی معیّنی از فیلمسازانِ ژاپنی سینما را مثلِ ابزار یا سلاحی در کارزارِ فرهنگی به خدمت گرفتند.